مهدی یزدانیخرم را جامعهی ادبی ایران با سهگانهی «من منچستریونایتد را دوست دارم»، «سرخِ سفید» و «خونِ خورده» میشناسد و او را یکی از پنج امید ادبیات داستانی ایران میدانند.
مهدی یزدانیخرم را جامعهی ادبی ایران با سهگانهی «من منچستریونایتد را دوست دارم»، «سرخِ سفید» و «خونِ خورده» میشناسد و او را یکی از پنج امید ادبیات داستانی ایران میدانند.
مهدی یزدانیخرم، داستاننویس، منتقد و روزنامهنگار، در ماه های طوفانی پس از انقلاب و در شهریور 58، در تهران پرآشوب به دنیا آمد. پدرش در خدمت نیروی هوایی ارتش بود و پدربزرگش مغازه نجاری در نزدیکی میدان حسنآباد داشت. و اینگونه در سالهای پر التهاب جنگ، تصویر خرده چوبهای بین موهای پدربزرگ که او را قلم دوش کرده، با گنبدهای میدان حسنآباد، در ذهن مهدی گره خورد.
در 14 سالگی در دوره نویسندگیِ احمد غلامی شرکت کرد و همزمان به فوتبال و کیوکوشین علاقمند بود اما خیلی زود فوتبال را به عشق ادبیات رها کرد. اما کیوکوشین را تا دریافت کمربند قهوهای ادامه داد.
کلاس نویسندگی احمد غلامی در دفتر مجله شباب برگزار میشد. در جلسات هفتگی مجله شباب، با امیل زولا و سلین آشنا شد. دو نویسندهای که یزدانیخرم را در فن نوشتن تحت تأثیر قرار دادند. در این جلسات در کنار آشنایی با آثار کمیابی چون «جادهی فلاندر»، «مرشد و مارگاریتا» و... یزدانیخرم با چهرههای بزرگ ادبیات چون: بهاالدین خرمشاهی، منوچهر بدیعی،فرخنده آقایی و... آشنا شد.
شنیدنِ داستان «پیرهن زرشکی» نوشته صادق چوبک یکی از تجربههای به یاد ماندنی مهدی نوجوان در دفتر مجله شباب بود. شنیدن این داستان او را بهت زده کرد؛ به گفته یزدانیخرم همچنان خواندن داستان «پیرهن زرشکی» او را شگفت زده میکند.
مهدی یزدانیخرم در دبیرستان فرهنگ پذیرفته شد. مدیر دبیرستان فرهنگ، حداد عادل بود و دبیرستانی ست برای پرورش نوجوانانِ نخبه در ادبیات. یزدانیخرم با افرادی چون محسن آزرم، بهروز صدرآرا، هادی حیدری و... افرادی که هر کدام در شاخهای به شهرت و موفقیت رسیدند.
یزدانیخرم در طول دبیرستان مینوشت و میخواند و مجله نسیم را در دبیرستان منتشر میکرد. نوشتهها و داستانهایش را برای بررسی به احمد غلامی میداد و رد میشدند. باز هم مینوشت و اصلاح میکرد تا اینکه در هجدهسالگی برای اولین بار مطلبی از یزدانیخرم در روزنامه های دوم خرداد منتشر شد.
مهدی یزدانیخرم، سال 1376 در رشته زبان و ادبیات فارسیِ دانشگاه تهران پذیرفته شد. از سال 1377 همکاریِ یزدانیخرم با روزنامه های دوم خرداد آغاز شد. یزدانیخرم تا به امروز با نشریاتی چون: همشهری، خرداد، فتح، اعتماد، هممیهن، شرق، کارگزاران، سازندگی و همچنین هفتهنامه های «ایراندخت»، «هفتهنامه صدا»،«شهروند امروز»، «هفتهنامه نافه»، «هفتهنامه آسمان» و...همکاری داشته است.
یزدانیخرم که سالها به عنوان روزنامهنگار فعالیت کردهاست؛ مصاحبههایی با افراد مهم ادبیاتِ ایران نیز در کارنامه دارد. از جمله:
مصاحبه با ابراهیم گلستان، که این مصاحبهی سی صفحهای در «ضدخاطرات»، یکی از ضمیمههای روزنامه همشهری، منتشر شد. در این مصاحبه ابراهیم گلستان ناگفتههایی از زندگی خود و وضعیت هنرمندان و اهل فرهنگ در دوره پهلوی را میگوید.
دیگر مصاحبههای مهم یزدانیخرم، مصاحبه با رضا امیرخانی، مهدی سحابی و احمد غلامی است.
مهدی یزدانیخرم از سال 1384 به عنوان دبیر بخش داستان ایرانی با نشر چشمه همکاری داشت و از سال 1394 به عنوان مسئول بخش داستان خارجی همچنان در نشر چشمه فعالیت میکند. همچنین در سال 97 به عنوان دبیر جایزه احمد محمود انتخاب شد. یزدانیخرم در سال 1390 با مریم حسینیان، نویسندهی رمان «بهار برایم کاموا بیاور»، ازدواج کرد. ثمرهی این ازدواج فرزندی به نام امیرحسین است.
مهدی یزدانیخرم، اولین رمان خود را با نام «به گزارش هواشناسی:فردا این خورشید لعنتی...»، در بیستوپنجسالگی نوشت و انتشارات ققنوس در سال 1384 آن را منتشر کرد. این رمان برنده جایزه واو در سال 1385 شد ولی تنها چند ماه در پیشخوان کتابفروشیها قرار گرفت و سپس توقیف شد. سرانجام پس از 12 سال ممنوعیت، این رمان مجدد منتشر شد. رمان «به گزارش هواشناسی:فردا این خورشید لعنتی...»، ساختاری پیچیده و ضدِ زمان دارد و درمورد احوالِ یک روزنامهنگار و نویسندهای به نام احمد است که در زمان گم شده و اشکال مختلفی از مرگ را در برهههای مختلف زمان تجربه میکند.
دومین رمان یزدانیخرم، «من منچستریونایتد را دوست دارم»، اولین کتاب از سهگانهی مهدی یزدانیخرم است که در سال 1391 منتشر شد. «من منچستریونایتد را دوست دارم» یک تراژدی، کمدی در دههی 1320 شمسی است. این رمان با انتشار 12500 نسخه در فهرستِ پرمخاطبترین داستان ایرانی در دهه 90 قرار دارد. همچنین برنده تندیس بهترین رمان سال هفت اقلیم و جایزه ادبی بوشهر شد. رمان «من منچستر یونایتد را دوست دارم» به زبان ترکی استانبولی ترجمه شده است.
رمان «سرخسفید» سومین اثر مهدی یزدانیخرم در بهار 1395 توسط نشر چشمه منتشر شد. رمان سرخِ سفید داستان رزمیکار سیوسالهای است که باید با پانزده مبارز، در یک مبارزهی یک دقیقهای شرکت کند و در حین این مبارزات داستانِ آدمها روایت میشود که وجه مشترک زندگی آنها، قرارگرفتنِ نقطهی عطف زندگیشان در دی 1358 است. این رمان شبیه هزارویک شبیست که داستانهایش از دل تاریخ میآیند ولی اینبار تاریخ را بازندهها روایت میکنند نه فاتحان.
رمان «خون خورده» در زمستان 1397 منتشر شد و سه گانهی تاریخیِ مهدی یزدانیخرم را تکمیل کرد. رمان «خون خورده» یا «سرخِ سیاه» قصهی برادران سوخته است. این پنج برادر هر کدام در قسمتهایی از تاریخ با آرزوهای خود، خاکستر شدهاند. ناصر سوخته، باستانشناس است، مسعود سوخته از نیروهای مصطفی چمران و منصور سوخته عکاسی که به دنبال شهرت است. دو برادر دیگر محمود سوخته مارکسیست و عاشق دختری تودهای و طاهر سوخته قربانی موشکباران تهران است. رمان در سالهای 1360 تا 1367 و بخشی از آن در سالهای اخیر رخ میدهد.
مهدی یزدانیخرم در مصاحبهای نویسنده را اینگونه تعریف میکند: «نویسنده آدمی است که سعی میکند، در مقابل شر دنیا بایستد تا جهان خود را عَلَم کند، نویسنده انسانی است که هیچ فضیلت زیستی نسبت به بقیه ندارد. کسی که از مرگ و فناپذیری خود آگاه است. به خاطر همین از این امر بسیار رنج میبرد. بنابراین مینویسد تا بتواند مرگ روحی خود را به تعویق بیاندازد.»
همچنین در مورد خود به عنوان یک نویسنده می گوید: «آدم پررویی هستم و دوست دارم نویسنده جاهطلبی باشم. ترجیح میدهم رمانی بنویسم و با سر بهزمین بخورم، اما کاری پاستوریزه انجام ندهم. بنده نویسندهی فرمالیست هستم یعنی در ابتدا فرم داستان را مشخص کرده و در مراحل بعد قصهها را بههم متصل میکنم؛ درواقع از آن دسته نویسندگانی نیستم که در ابتدا موضوع داشته باشم و شروع به نوشتن کنم و این شیوهی فرمنویسی را مدیون ابراهیم گلستان هستم که این توصیه را به بنده کرد. جان دوس پاسوس و همچنین سلین و زولا خیلی روی من تأثیر گذاشته اند. در میان نویسندگان ایرانی نیز احمد محمود، رضا جولایی و تا حدود زیادی گلستان روی من اثر گذاشته اند.»