تو دفترم میکشم
قناری قشنگی
میخوام که رنگش کنم
با یک مداد رنگی
اما قناری من
بال و پرش رو بسته
چون که مداد زردم
نوک نداره، شکسته
این شعر و بسیاری شعرهای خاطرهانگیز دیگر را از دوران کودکی به خاطر داریم، شعرهای کودکانهای که با شنیدنشان در هر فضا و مکانی، به حال خوب و نوستالوژیک دوران کودکی برمیگردیم؛ چشمهایمان را میبیندیم، به خانه امن پدری پناه میبریم و همزمان شروع میکنیم ادامه را از حفظ میخوانیم؛ روحمان تازه میشود.
جوایز و افتخارات شکوه قاسم نیا
شکوه قاسمنیا نامی مربوط به همان دوران است، شاعر و نویسنده کودک و نوجوان که نه ده کتاب، بلکه صد کتاب، صد شعر از روزهای آرام و بیدغدغه دوران بچگی را در فهرست کارهای خود دارد. او بارها و بارها جوایز معتبری را از آنِ خود کرده است:
لوح زرین از دومین جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری در سال 1369 ؛
کتاب برگزیده هشتمین دوره کتاب سال وزارت ارشاد برای کتاب «گلک چه مهربان است»؛
جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در سال 1381 ؛
دیپلم افتخار از یازدهمین جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری برای کتاب داستان «هلی فسقلی در سرزمین غولها»؛
دیپلم افتخار از بینال تصویرگران فرانسه برای کتاب «بقچه گلی»؛
دیپلم افتخار از دورههای جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری در سالهای مختلف برای کتابهای «قطار، قطار مورچه»، «سفید سیاه راه راه»، «کلاغه به خنده افتاد»، «قصهای به شیرینی عسل»، «بقچه گلی» و...
شکوه قاسمنیا (با نام اصلی فاطمه همدانی) متولد 1334 در تهران است و حالا حدوداً 70 ساله. کارنامه کاری او آنقدر درخشان است که در این مقاله جا نمیگیرد اما بخشهای جالبی از آن را با هم مرور میکنیم، به این امید که ما هم بتوانیم مسیری مثل خانم قاسمنیا را در پیش بگیریم و کاری در این دنیا انجام دهیم.
شکوه قاسمنیا از کجا شروع کرد؟
اولین نکته جالب درباره خانم شکوه قاسمنیا شغل اول اوست: او در ابتدا یک مهد کودک داشت. در سال 1358 در طبقهای از خانة پدریاش، مهد کودک کوچک و خصوصیای به نام «عمهجون» دایر کرده بود که چندتایی بچه در آنجا ثبت نام کرده بودند و او مربی آنها بود. انگار از همان زمان مسیر زندگی خود را انتخاب کرده بود: بچهها، کودکان. آنقدر در کارش خبره بود و آنقدر به آن علاقه داشت که گهگاه خودجوش برای بچهها شعری میسرود و میخواند یا قصهای میساخت و تعریف میکرد.
قصه ورود شکوه قاسمنیا به حوزه ادبیات کودک و نوجوان هم به همین مهدکودک برمیگردد: حس مسئولیتش در قبال بچهها. او برای پیشرفت در کارش و مدیریت بهتر مهد کودک، در نخستین سمینار «ادبیات کودک» در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شرکت کرد. در این سمینار با نویسندگانی مثل مصطفی رحماندوست و نیکخواه آزاد آشنا شد و باب گفتوگو با این فعالانِ حوزة ادبیات کودک برای او باز شد. مدتی بعد، قاسمنیا به خاطر شعرهایی که در این چند ماه سروده بود، با مجلة «کیهان بچهها» همکاری محدودی را شروع کرد و چیزی نگذشت که فعالیت و شعرهایش بیشتر و بیشتر شد و سرانجام سردبیریِ صفحه شعرِ این مجله را به او سپردند.
زندگی شخصی شکوه قاسمنیا
شکوه قاسمنیا به سبب حضور در مجله کیهان بچهها با احمد غلامی ـ نویسنده، روزنامهنگار و سردبیرِ فعلیِ روزنامه شرق (صاحب کتابهایی با نامهای «آدمها» و «نرخ تن» از نشر ثالث یا «این وصلهها به من میچسبد» از نشر نیلوفر) آشنا شد و ازدواج کرد که حاصل آن دو دختر بوده است. او درباره زندگی مشترکش میگوید:
و اما در زندگی خصوصی، دو دختر دارم از عسل شیرینتر و یک همسر از برگ گل بهتر، مال و اموال چیز زیادی نداریم جز کتاب برای خودمان و اسباببازی برای بچههایمان، زندگیمان فقط از راه قلمزنی میگذرد و نه پشتمیزنشینی و حقوقبگیری. ما بچههایمان را از راه فروش کلمههایمان بزرگ میکنیم و لذت میبریم.
قاسمنیا با افزایش مشغله و وظایفش در مجله و نویسندگی، به ناچار مهدکودک خصوصیاش را تعطیل کرد و به جای آن دست به کارهای جدیدی زد، مثل راهاندازی صفحاتی با عنوان «شاپرک» ضمیمه مجله کیهان بچهها که ویژه گروه سنی خردسال بود.
او بعد از تولد اولین فرزندش، فعالیتهای اجتماعی بیرون از خانه را کاهش داد اما کارهای سفارشی و غیرسفارشی بسیاری را در خانه انجام داد تا اینکه سفارش روی کتابهای درسی فارسی اول دبستان را پذیرفت و آثاری از وی در کتابهای درسی گنجانده شد.
فعالیت حرفهای شکوه قاسمنیا در حوزه ادبیات کودک
شکوه قاسمنیا در سال 1365 نخستین کتاب کودک خود را با نام «روباهِ مرغندیده» منتشر کرد. یک سال بعد، مجموعه اشعار کودکانه «مثل یک گل کوچک»، نیز به دست مخاطبانِ خردسال رسید. تجربه و استعدادِ شکوه قاسمنیا در زمینه ادبیات کودک، مثالزدنی است: او در مسیر پیشرفت خود در حوزه خردسالان و کودکان، انتشاراتِ «نهاد هنر و ادبیات» را تأسیس کرد. بعد در سال 1369 مجله «گلک» ویژه خردسالان را راهاندازی کرد و سردبیری آن را برعهده گرفت. طی سالیان بعدی نیز بارها سردبیری مجلات گوناگونی مثل «کیهان بچهها»، «شاپرک»، «رشد کودک»، «آفتابگردان» و... را پذیرفت.
فعالیتهای قاسمنیا در زمینه داستان و شعر کودک به همین جا ختم نمیشود. سرودن اشعارِ تیتراژ و ترانههای برنامههای تلویزیونیای چون «محل بهداشت»، «گنجشکک اشی مشی»، «علی کوچولو»، «عمو پورنگ» و چند فیلم سینمایی کودک، از کارهای ماندگارِ شکوه قاسمنیا است. یکی از این ترانههای معروف که در برنامة «عمو پورنگ» بسیار گل کرد و طرفدار پیدا کرد، با این سطرها آغاز میشود:
«عمو عموجون / جون عموجون؟ / زنجیر منو بافتی؟ / بله / پشت کوه انداختی؟ / بله / همون که سر بلنده / مثل یه کله قنده»
در این شعر استفاده و اقتباس از ترانه قدیمی و نوستالوژیک «عمو زنجیرباف» به شهرت ترانه کمک کرده و از دلایل علاقهمندی کودکان و چه بسا بزرگترها با آن بوده است.
استقبال از آثار او سبب شده تا بسیاری از سرودههای شکوه قاسمنیا را خوانندگان ترانههای کودکانه، بخوانند یا دکلمه کنند. نوارها و دیویدیهای این کارها طرفداران بسیاری چه در میان کودکان و چه بزرگسالان داشته است. این آثار بیشتر توسط کانون پرورش فکری کودک و نوجوان و نیز انتشارات سروش تدوین و منتشر شده است.
آثار دلنشین شکوه قاسمنیا امروزه بسیار راحت در دسترس هستند و شما میتوانید کتابهایی مثل «دلم یه گنجشک داره»، «خودم میخوانم (1) و (2) و (3) و (4)»، «فسقلیها»، «خونه به خونه لالا» و بعضی دیگر از را از سایت ساربوک تهیه کنید.
چرا آثار شکوه قاسمنیا به دل مینشیند؟
آثار شکوه قاسمنیا بیش از هر چیزی به خاطر زبان شیرین و کودکانهشان و نیز سادگیِ موضوعات و شخصیتهایی که دارند، در خاطرهها مانده است. اگرچه ریتم و آهنگِ ساده و آشنای شعرهایش بیتأثیر نبوده است. اینکه شاعر با کمترین و روزمرهترین کلماتی که کودکان استفاده میکنند، بتواند احساسات و دنیای کودکی را ترسیم کند، استعداد و خلاقیتی بینظیر است که قاسمنیا دارد، دنیایی که نهتنها کودکان با آن ارتباط برقرار میکنند، بلکه بزرگترها و پدر و مادرها نیز خودشان را به چنین دنیایی میسپارند.
همین است که حالا ما هم با خواندن اشعاری از شکوه قاسمنیا، به همان دنیای ساده و بیرنگوریای کودکانه برمیگردیم و همراه با بچهها، دوباره روزهای بچگی را تجربه میکنیم.
این شعر (به نام «عکس خودم» از کتاب دامن چینچینی) را بخوانید و از سادگی و لطافت آن لذت ببرید:
دیروز توی آینه
عکس خودم را دیدم
چهقدر شبیه من بود
به روی او خندیدم
عکس من از آینه
به من نگاهی انداخت
گمون کنم که او هم
عکس خودش را شناخت