حمیدرضا آتش برآب
حمیدرضا آتشبرآب، مترجم و مدرس، اواسط مردادماه 1356 در اهواز به دنیا آمد. خردسال بود که جنگ ایران و عراق آغاز شد. پدرش را از دست داد و آوارگی از زادگاه پیش آمد. به همراه مادر و خواهرِ ششماههاش به کرج رفتند و آنجا ساکن شدند.
علاقه به کتاب و ادبیات، به ویژه شعر، از همان کودکی در حمیدرضا شکل گرفت. مشغله و سرگرمی او در دوران دبیرستان، دنبال کردنِ کارهای ترجمه شده از ادبیات انگلیسی، فرانسوی و روسی بود. در این میان، شیفتهی فرهنگ و ادبیاتِ روسی شد و خیلی زود تصمیم گرفت برای تحصیل در دانشگاه به اوکراین برود. در آنجا در رشتهی زبان و ادبیات روسی تحصیل کرد و به زبان اوکراینی نیز تسلط پیدا کرد. در این دوران بود که یکی از تاثیرگذارترین دیدارها در زندگیاش اتفاق افتاد. آتشبرآب با شاعر و نویسندهی بزرگ اوکراین، دمیتری کارتییف، دیدار کرد و دوستی آنها شروع شد. در این دیدارها، دربارهی داستان و شعر روسی و فارسی گفتگو میکردند.
کارتییف تازه دوران بیماری را پشت سر گذاشته بود و هر دو وضع مالی خوبی نداشتند، با این حال با علاقه و ذوقی روز افزون دست به کار ترجمه زدند؛ کارتییف شروع به آموختن زبان فارسی کرد و آتشبرآب به بازخوانیِ جدیِ ادبیات و شعر روسی همت گماشت. بعد از فراگرفتن تسلط لازم، به طور مشترک روی ترجمه شعر شاعران کلاسیک و معاصر فارسی به زبان روسی کار کردند؛ شاعران کلاسیکی چون حافظ، مولوی، ناصر خسرو، صائب، رودکی و شاعران معاصر مثل پروین اعتصامی، نیما یوشیج، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، منوچهر آتشی و ... . حاصل این همکاری در نشریات روسیای با عناوینِ «اخگر»، «ازنامیا»، «خیریشاتیک» و ... به چاپ رسید. به این ترتیب، حمیدرضا آتشبرآب هم ترجمه را در کنار شاعر-مترجمی چون کارتییف تجربه کرد و هم در آن دوران به شناخت لازمی از شعر روسیه و شعر فارسی دست پیدا کرد. با چنین پشتوانهای به تدریج کارهای ترجمهایِ مستقلش را، که بیشتر در حوزهی شعر بود، آغاز کرد.
نخستین کار ترجمهی آتش برآب در قالب کتاب، مجموعهای از صد داستان کوتاه و طنز ترجمه نشده از چخوف بود که با عنوان «به سلامتی خانمها» در سال 1383 چاپ و منتشر شد. سپس به تشویق خشایار دیهیمی، به ترجمهی کتاب «آقایی از سانفرانسیسکو» اثرِ ایوان بونین دست زد که کاندیدیِ ترجمهی سال 1384 را برای او به همراه آورد.
در کنار اینها، تلاش برای ترجمهی دو اثر مهم ادبیات روسیه مشغلهی ذهنی و حرفهایِ او شده بود، «زائر افسونشده» از نیکلای لکسوف که زبانی پیچیده و سخت داشت و «سوارکار مفرغی» که مهمترین منظومهی پوشکین بود. سرانجام هر دو انتشار یافتند و با استقبال خوبی مواجه شدند.
در همین زمان، آتش برآب برای ادامه تحصیل در مقطع فوقلیسانس به روسیه رفت. او در کنار ترجمه و پژوهش، مدرکِ کارشناسی ارشدِ ادبیات روسی قرن نوزدهم را گرفت و سپس به تحصیل در مقطع دکترا در رشتهی ادبیات روسی قرن بیستم ادامه داد.
در این سالها پژوهشهایی در ادبیات روسیه انجام داد و کتابِ چند جلدیِ «شاعران زن روس» را در طی سالیان در کشور روسیه به نگارش درآورد و به چاپ رساند. همچنین در ایران کتابِ «عصر طلایی و عصر نقرهای ادبیات روس» توسط نشر نی از او به چاپ رسید؛ مجموعهای از شعرهای برگزیدهی روسی از دو قرن شعرِ روسیه.
در سالیان بعد همکاری حمیدرضا آتشبرآب با نشر هرمس بیشتر شد و کتابهایی چون «در مایههای ایرانی» از سرگی یسنین، «هنرمند چهرهپرداز» از نیکلای لکسوف، «مرگ ایوان ایلیچ» از لف تولستوی، «دختر سروان» از پوشکین، «ناشناس» از داستایوفسکی ترجمه و چاپ شدند. کتابهایی که مهارت آتشبرآب در ترجمه را بیش از پیش اعتبار میبخشیدند؛ نیز، جایزهی بهترین ترجمهی سال را برای ترجمهی «مرگ ایون ایلیچ» برای او به ارمغان آورد. ترجمهی رمان «دختری به نام نل» اثر چارلز دیکنز از زبان انگلیسی به فارسی نیز مهارت و تسلط او بر زبان انگلیسی را نشان داد.
حمیدرضا آتشبرآب پس از پایان تحصیلات آکادمیک در اواخر دههی هشتاد شمسی به ایران بازگشت و در کنار ترجمه و پژوهش، در موسسات آزاد و انجمنهای فرهنگی و ادبی به تدریس مترجمی، زبان و ادبیات روسی پرداخت. همکاری پژوهشی با دانشگاههای روسیه به عنوان استاد مشاور در رسالههای دانشگاهی دانشجویان نیز از دیگر فعالیتهای او در این سالها بوده است.
تاکنون آتشبرآب با گزینشهایی که برای ترجمه داشته است، نشان داده که تازگی و عدمِ وجود ترجمهی قبلی از اثرِ موردنظرش اگرچه مهم است و علاقه دارد تا خوانندهی فارسی زبان با کارهای ناشناختهماندهی دیگر زبانها آشنا شود، اما این سبب نمیشود تا به ترجمهی دوبارهی اثری که سالها قبل در ایران ترجمه شده است، دست نزند. نمونهی این مورد را میتوان از ترجمهی تازهی او از کتابهای «قمارباز» داستایوفسکی و «مرشد و مارگاریتا» اثر بولگاکف سراغ گرفت؛ ترجمههایی که در اندک زمانی، مورد استقبال قرار گرفتهاند.
زبان و کارِ حمیدرضا آتشبرآب در ترجمه آثار روسی و انگلیسی روان، دقیق، معتبر و در عین حال نزدیک به فضایِ متنِ اصلی است. او ترجمه را هنری میداند که علاوه بر تسلط به زبان مبدا و زبان مقصد به شناخت لازم و کافی از فرهنگ، تاریخ و مردمِ هر دو زبان نیازمند است. به عقیدهی او در ترجمهی شعر، کار از این سختتر میشود و شناخت ملودی، موسیقی، گزینش واژگان مناسب در زبان شاعرانهی مقصد، نوپردازی در واژگان مطرح میشود و مهمتر از آن، اینکه در کنار اینها مترجم باید حدی از آزادی را برای خودش قائل باشد و تشخیص این میزان از آزادی تجربه و مهارت میخواهد. تجربهای که خودِ او با موفقیت از سر گذرانده؛ چرا که به باور بسیاری، کارهای او در حوزهی ترجمه شعر روسی به فارسی، تاثیر بهسزایی در این عرصه گذاشته است.
به نظر آتشبرآب، ترجمه از زبانهای میانجی، مثل ترجمههای آثار نویسندگان روس از زبانِ انگلیسی به فارسی که در دهههای قبل بازار را پر کرده بود، اثر مخربی بر مخاطب و فضای ادبیِ یک کشور میگذارد و باعث کجفهمی و عقبماندگی از ادبیات جهان میشود. او راه برونرفت از این مسئله را تشکیل اتاقهای فکرِ ترجمه برای هر زبان، میداند و معتقد است که اگر سیاستهای نشرهای مختلف در مورد به کار گرفتنِ مترجمان مشخص و چارچوبمند شود بسیاری از مشکلات موجود در حوزهی ترجمه برطرف خواهد شد.
آثار ترجمه ی ایشان: