
به بهانه بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی
به قلم: مریم عسگری
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزیده رهنمای
خداوند کیهان و گردان سپهر
فروزندهی ماه و ناهید و مهر
حکیم ابوالقاسم فردوسی بیهیچ گمان بزرگترین حماسهسرای ایران است که زبان فارسی را جاودانه نمود. دربارهی سال تولد و وفات فردوسی اطلاعات دقیق و موثقی در دست نیست و از بعضی اشارات او در شاهنامه میتوان به حدس دریافت که وی در حدود سال 329 یا 330 ه. ق. زاده شده است. زادگاه وی ده باژ (یا فاز) از دهات طایران طوس بوده و در قدیمیترین مآخذ موجود دربارهی زندگی وی (چهارمقالهی عروضی) به این نکته تصریح شده است. او از خاندان دهقانان و از ایرانیان اصیل عصر خویش بوده است، و دلبستگی وی به آفرینش شاهنامه برخاسته از این پیوند روحی و تربیت خانوداگی اوست، زیرا در روزگار وی، خاندانهای دهقانان کوشش بسیار داشتهاند تا سنتها و مآثر نژادی خود را در برابر ارزشهای جدیدی که اسلام به محیط زندگی ایشان آورده بود حفظ کنند.
فردوسی چنانچه از اشارات وی در شاهنامه برمیآید، و نیز به قرائن خارجی که از وضعیت زندگی دهقانان در آن عصر در دست است، زندگی مرفه و آسودهای داشته است، چنان که به نقل نظامی عروضی «شوکتی تمام داشت، چنانکه به دخل آن ضیاع از امثال خود بینیاز بود». ولی بر اثر گذشت زمان و صرف سرمایهی خویش در راه اتمام شاهنامه، و از طرف دیگر ضعف عمومی زندگی دهقانان (که در گذر زمان از موقعیت باستانی خود تنزل کرده و کم بضاعت شده بودند) در اواخر عمر تنگدست بوده است، و این نکته از چند جای شاهنامه به خوبی دانسته میشود که این تنگدستی شدید بوده است.
از چند و چون تحصیلات و آگاهی او از علوم روزگارش اطلاعات دقیقی در دست نیست. اما از خلال شاهنامه به نیکی دانسته میشود که وی بر ادب عرب و فلسفه و کلام عصر خویش تسلط داشته است، و برای جویندگان، اندیشههای فلسفی و ژرف در شاهنامه کم نیست. شاید به حدس و تقریب بتوان گفت که وی مستقیم و غیرمستقیم، از بلاغت یونانی آگاهیهایی داشته است، و این نکته از قیاس شاهنامه با متون مشابه آن از نظر فن صحنهآرایی به خوبی دانسته میشود؛ اگر چه مجموعهی این آگاهیها ممکن است نتیجهی شناخت ذوقی و قریحهی تابناک فردوسی نیز باشد.
فردوسی چنانچه از خلال شاهنامه و قرائن خارجی دانسته میشود، سراسر عمر در وطن خویش طوس اقامت داشته، و جز یکی دوبار به سفر نرفته است. سفرهایی افسانهای که در تذکرهها به او نسبت دادهاند که پذیرفتن آنها دشوار است، اما احتمال اینکه پس از ختم شاهنامه خود آن را به غزنین نزد محمود برده باشد امری است که اگرچه مسلم نیست، دلیل قاطعی نیز در رد آن نداریم.
فردوسی در سرودن شاهنامه، گذشته از روح وطنخواهی و احساسات میهنی، کمابیش مشوقانی داشته است. او خود از چند تن به نام یاد کرده است که به نحوی در تشویق او کوشیدهاند. یکی از آنان که بیش از همه مورد ستایش اوست کسی است از اشراف و فرمانروایان آن عهد که فردوسی صفاتش را برمیشمارد، اما به تصریح نام او را نمیگوید. همچنین از حیی قتیب، از آزادگان آن عهد یاد میکند که او را تشویق و یاری کرده است.
افسانهای که تذکرهنویسان قرون بعد پرداختهاند این است که محمود غزنوی در جستجوی کسی بوده که به نظم داستانهای باستانی بپردازد و فردوسی را برگزیده، اما قرائن تاریخی این داستان را نقض میکند زیرا فردوسی تاریخ آغاز شاهنامه را به سالیانی میرساند که محمود هنوز به سلطنت نرسیده بوده است. اما بیگمان در پایان کار، هنگامی که مشوقان اصلی او به طرق مختلف از میان رفتهاند، و خود در اواخر عمر احساس نیازمندی مالی داشته است، به این فکر افتاده است که این اثر خود را به نام محمود کند تا هم از این راه آسایشی در زندگی آخر عمر بیابد، و هم از رهگذر نام محمود و نفوذ وی، نشر کتابش با توفیق بیشتر همراه باشد، و از گزند حوادث در امان بماند. وقتی فردوسی شاهنامه را نزد محمود فرستاد، یا به احتمالی خود به غزنین برد، محمود رفتاری آن چنان که شایستهی رنج عظیم فردوسی باشد با او نکرد و با سردی و بیاعتنایی خویش خاطر او را آزرد. فردوسی پس از این حرمان عمر درازی نیافته و زندگی را در حدود سالهای 411 تا 416 ه. ق. بدرود گفته است. در روایات آمده که محمود در پایان کار از رفتار خویش پشیمان شد، و خواست دل فردوسی را به دست آورد، و از این روی صلهای را که در آغاز کار باید به او میداد در آن هنگام به طوس فرستاد، و رسیدن صله مصادف با هنگامی بود که شاعر درگذشته بود. از فرزندان فردسی پس از مرگ وی فقط از دختری نام بردهاند، و فردوسی خود در شاهنامه از مرگ پسر 37 سالهاش که در 65 سالگی شاعر درگذشته، یاد میکند.
شاهنامه عنوان خاص حماسهی ملی ایران، به زبان فارسی و منظوم در بحر متقارب، متعلق به اواخر سدهی چهارم ه. ق. و شامل روایات اساطیری و پهلوانی و تاریخی ایران از عهد کیومرث تا پایان روزگار یزدگرد سوم ساسانی است. شاهنامه پرمایهترین دفتر شعر فارسی و مهمترین سند عظمت و فصاحت این زبان است، و داستانهای ملی و مآثر تاریخی قوم ایرانی در آن به بهترین وجه نموده شده است. شیوهی بیان آن ساده و روشن است؛ در غالب موارد سخن را کوتاه میگوید و از پیرایهسازی و عبارتپردازی اجتناب میکند.
مأخذ شاهنامه فردوسی ظاهراً شاهنامه منثور ابومنصوری بوده است، که قسمتی از مقدمهی آن هنوز باقی مانده است، و اصل آن ظاهراً به سبب تداول و رواج فوقالعادهی منظومهی فردوسی از بین رفته است.
داستانهای شاهنامه عبارت از شرح جنگهای ایرانیان با اقوام تورانی بوده است، که رستم قهرمان آنهاست. گذشته از این داستانها، مطالبی در باب تاریخ ساسانیان در شاهنامه آمده است که چیزی بین تاریخ و افسانه است.
شاهنامهی ابومنصوری، که مأخذ اصلی شاهنامهی فردوسی است، به امر ابومنصور طوسی، والی طوس و سپهسالار خراسان، به دستیاری چند تن از زردشتیان خراسان و سیستان تحت نظر وزیر وی، ابومنصور معمری تدوین شده است(346 ه. ق.)، و ظاهراً مبتنی بوده است بر مجموعهای از روایات خداینامه و کتب دیگر، مثل ایتکار زریران (یادگار زریران)، کارنامهی اردشیر بابکان، و داستان بهرام چوبین. قسمت اساطیر شاهنامه بیشتر بر عناصر آریایی (مخصوصاً اوستایی) مبتنی است. عناصر بابلی (مثلاً در داستان کیکاوس)، یونانی (مثلاً داستان اسکندر)، و یهودی (مثلاً آن چه در داستان جمشید از حکایات سلیمان اخذ شده است) نیز در آن تأثیری داشته است، و قسمت تاریخی آن نیز که عبارت از تاریخ ساسانیان است، از تأثیر عناصر اساطیری (مخصوصاً در قسمت جنگهای اردشیر) و عناصر افسانهای (مثل قصههای بهرام چوبین و مبادی احوال بزرجمهر) نیز خالی نمانده است.
نسخهی نهایی شاهنامه در سال 400 ه. ق. به پایان رسیده است، و نظمش بنابر آن چه مشهور است، 25، 30 یا 35 سال طول کشیده است. شاهنامه بنابر مشهور و به حکم بعضی شواهد و قرائن، در اصل شامل 60000 بیت بوده است و ظاهراً چند بار تحریر شده است، ولی اکنون در هیچ یک از نسخ معتبر آن تعداد ابیات به 60000 بیت نمیرسد. شاهنامه اثری بود که در طبقات مختلف ایرانی، از امرا و سلاطین و حتی طبقات پایین (مثل معرکهگیرها و قصهخوانان) شهرت و قبول تام یافت.
بیست و پنجم اردیبهشت روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، بزرگترین حماسهسرای ایران گرامی باد.